کد مطلب:225183 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:316

بیان وفات ابی علی فضیل بن عیاض سمرقندی زاهد مشهور
در این سال موافق اخبار مورخین عظام ابوعلی فضیل بن عیاض تمیمی مروزی كه از جمله مشاهیر زهاد و معاریف عباد بود به جهان جاویدان انتقال داد ، طبری گوید مولدش در سمرقند بود و از سمرقند به مكه معظمه انتقال گرفت و در آن مكان مقدس وفات نمود ، یافعی می گوید در این سنه ی مذكوره سید جلیل و ولی خصیل امام ابوعلی معروف به فضیل كه یكی از اعلام و اعیانی بود كه مردمان به ایشان اقتدا می نمودند وفات كرد ، ابن مبارك گوید بر پشت زمین افضل از فضیل بن عیاض نیامده است .

راقم حروف گوید : بعضی از حالات او را و پاره مكالمات او را با هارون الرشید و برخی كلمات او را در ذیل مجلدات مشكوة الادب یاد كرده است اعادتش موجب اطالت و اطالت مورث ملالت است شیخ عطار عطرالله رمسه در كتاب تذكرة الاولیاء او را به كمال فضل و عرفان و ورع و انزوا و شأن رفیع و مكان منیع می ستاید و می گوید آغاز كارش چنان بود كه در میان بیابان مرو رود خیمه برافراشته و پلاس بر تن بیاراسته و كلاهی پشمین بر سر نهاده و سبحه ی از گردن فروافكنده یاران بسیار داشت كه جمله دزد و راهزن مرد و زن ، هر مال كه ایشان را بدست افتادی نزد فضیل كه مهتر ایشان بود بیاوردند تا قسمت كردی و هر چه خواستی نصیب خویش بر گرفتی و آن را



[ صفحه 180]



نسخه كردی و با این حال هرگز از نماز جماعت دست باز نداشتی و از خدمتكارانش هر یك از نماز جماعت تقاعد ورزیدی او را از خود دور و مهجور نمودی روزی كاروانی عظیم می آمد و آوازه دزد شنیده بودند مردی از جمله كاروان قدری نقد داشت گفت بهتر این است تا در میان بیابان پنهان دارم تا اگر دزدان به كاروان زنند باری این نقد بماند پس در آن بیابان فرورفت خیمه ی و به میان خیمه اندر شخص پلاس پوشی بدید كه با سبحه و سجاده بنشسته بود با خود گفت نیكو امینی یافتم و این زر بدو بسپارم پس درون خیمه برفت و داستان براند اشارت كرد كه در خیمه بنه آن مرد زربنهاد و به كاروان پیوست دزدان كاروان را زده بودند آن مرد چیزی كه از كاروان بجای مانده برداشت و روی بدان خیمه آورد تا امانت بازستاند چون به خیمه رسید دزدان را به تقسیم اموال بدید گفت آه و افسوس كه زر خود به چنگ دزد گذاشتم فضیل چون او را از دور بدید آواز داد آن مرد ترسان و لرزان به خیمه آمد فضیل گفت به چه كار آمده گفت امانت خود خواهم .

گفت از آنجا كه بنهادی برگیر ، برگرفت و جانب كاروان گرفت یاران فضیل گفتند در این كاروان هیچ زر نیافتیم تو چرا بازدادی ؟ گفت این مرد در من گمان نیكو برد من نیز به خدای تعالی گمانی نیكو برده ام پس گمان او را در خود راست گردانم تا یزدان تعالی به كرم خود گمان مرا راست گرداند و از آن پس نیز یارانش كاروانی دیگر بزدند و به خوراكی بنشستند مردی از كاروانیان با ایشان گفت مهتری شما را نیست گفتند هست گفت به كجا اندر است گفتند در كنار آب به نماز ایستاده است گفت هنگام نماز باقی نیست گفتند تطوع می گذارد گفت با شما چیزی نمی خورد گفتند روزه می دارد گفت ماه رمضان نیست گفتند روزه تطوعی می گیرد آن مرد را شگفتی افتاد و نزد فضیل شد و گفت روزه و دزدی و نماز را با هم چه آشنائی است فضیل گفت قرآن دانی گفت دانم گفت این آیت نخواندی «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا الایة» و دیگران كه بگناهان خویش اقرار كردند درآمیختند عمل نیك را با بد ، آن مرد در كار او سرگشته شد نوشته اند فضیل را چنان مروت



[ صفحه 181]



و همتی در طبیعت بود كه اگر در كاروانی زنی جای داشت گرد ایشان نمی گشت و اگر كسی را مایه اندك بود از روی نمی ستاند و هر كس را به اندازه كه مایه ی برای او باشد برجای می گذاشت و میل او یكسره روی به جانب صلاح داشت ، در بدایت امر بر زنی عاشق بود هر چه از راهزدن بدست آوردی در پای آن راهزن دین و دل بگذاشتی و گاه بگاه پیش او رفتی و در هوس او بگریستی تا شبی كاروانی می گذشت در میان ایشان تنی این آیت وافی هدایت می خواند «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق» آیا هنگام آن نرسیده است كه آن كسان كه به خدای گرویده اند دلهای ایشان از یاد خدای كنده و ترسنده و بیدار گردد .

همانا این آیت یكی تیر پران بود كه بر دل بریان فضیل بنشست و چنان با فضیل در مقام منازعت برآمد و پوشیده گفت این راهزنی تا چند ؟ هم اكنون هنگام آن رسید كه ما این راه را بر تو ببریم فضیل فریادی از پرده دل بركشید و گفت آن هنگام در رسید و تیر از اندازه بیرون پرید سراسیمه از راه بازگشت گرفت و شرمنده و آرام روی به ویرانه ای نهاد ، گروهی كاروان در آنجا فرود آمده بودند پاره ای با پاره ای گفتند اینك فضیل بر راه است نتوان برفت فضیل گفت مژده باد شما را كه او توبه و بازگشت نمود و امروز از شما می گریزد پس همچنان می رفت و می گریست و دشمن را خشنود می نمود تا در باورد مردی جهود بود كه به هیچ گونه خوشنود نمی شد و با یاران خود همی گفت آن هنگام است كه بر محمدیان استخفاف كنیم پس با فضیل گفت اگر می خواهی ترا بحل گردانم آن تل ریگ برگیر و آن تلی بس بزرگ بود فضیل شب و روز از آن بر می كشید تا شبی بادی وزنده جنبده شد و تل ریگ را نیست كرد ، جهود چون بدید گفت من سوگند خورده ام تا مال من ندهی از تو در نگذرم اینك در زیر بالین من كیسه زر است بردار و مرا بده تا سوگندم راست شود و ترا بحل نمایم فضیل دست در زیر بالین جهود كرده كیسه ی زر بدو داد ، جهود گفت از نخست دین اسلام و كیش بهی بر من عرضه دار تا ترا بحل نمایم ، پس جهود مسلمان شد و او را بحل كرد واز آن پس گفت هیچ دانی از چه



[ صفحه 182]



مسلمان شدم ؟ فضیل گفت ندانم جهود گفت تا امروز بر من درست نگشته بود كه آئین بهی و كیش یزدانی كدام است امروزم درست شد زیرا در تورات خوانده بودم كه هر كس توبه اش به صدق و راستی باشد اگر دست سوی خاك برد زر شود و در زیر بالین من جز خاك نبود خواستم تا ترا بیازمایم و اكنون مرا معلوم افتاد كه دین تو بر حق است .

دیگر به داستان آورده اند كه هنگامی فضیل با یكی گفت بر من حد بسیار است از بهر خدای مرا بند برنه و نزد سلطان برتا بر من حد براند ، آن مرد چنان كرد چون سلطان در چهره فضیل بدید او را از اهل صلاح شمرد و با اعزار و اكرامش به سرای او باز فرستاد چون فضیل به در خانه رسید آواز كرد كسان خانه اش گفتند آه دریغ كه نوای بانگش گشته است مگر زخمی خورده است فضیل گفت زخمی بزرگ خورده ام گفتند بر كجا گفت بر جان پس درون سرای آمد و زن خود را گفت آهنگ سرای خدای دارم اگر خواهی بند زناشوئی از تو برگشایم زن گفت من هرگز از تو جدا نمی شوم و هر جا باشی ترا خدمت كنم پس روی به خانه خدای كردند و یزدان بنده نواز راه بر ایشان آسان فرمود و در آنجا پائیدن گرفتند و برخی از اولیا و دوستان خدا را دریافتند و فضیل مدتی در آنجا با ابوحنیفه صحبت داشت و از وی دانش آموخت و روایات عالی و ریاضات نیكو دریافت و در خانه خدا راه سخن راندن بر وی گشاده شد مكیان بر وی انجمن كردند و از پند و اندرزش كامیاب شدند تا حال او بدانجا رسید كه خویشاوندانش از باورد به دیدارش رهسپار آمدند فضیل ایشان را بار نداد و ایشان بدون دیدارش باز نمی گشتند فضیل بر بام سرای آمد و گفت زهی مردمان غافل ، خدای تعالی شما را خرد دهد و به كاری بكار دارد همه از پای درافتادند و سرانجام نومید روی به خراسان نهادند و او همچنان در فراز بام بر ایشان گریان شد و در برایشان نگشاد .

نوشته اند یكی روز فضیل كودك خود را در كنار آورد و بوسیدن فرمود چنان كه خود خوی پدران با فرزندان است كودك گفت ای پدر مرا دوست داری گفت آری گفت خدای تعالی را دوست داری گفت آری گفت پدر به یك دل دو دوست نمی توان



[ صفحه 183]



داشت فضیل دانست این آبدار سخن از كدام چشمه سرشار برخوردار است پس كودك را بیفكند و به یاد حق پرداخت .

و دیگر داستان نموده اند كه روزی فضیل در عرفات ایستاده و به مردمان و زاری ایشان در نظاره بود گفت سبحان الله اگر چندین آفریدگان نزد مردی زفت و بخیل روند و ازی بسیار زر خواهند ایشان را نومید نمی سازد بر تو كه خداوند بخشنده ای آمرزش ایشان آسانتر است تا بخشیدن آن مرد دانگی را و تو كه اكرم الاكرمینی امید آن می رود كه همه را بیامرزی نقل است كه شبانه در عرفات از وی پرسیدند كه حال این مردم را چگونه می نگری فضیل گفت اگر فضیل در میان ایشان نبودی آمرزیده اند و هم از وی پرسیدند كه چگونه است كه خائفان را نمی بینیم گفت اگر شما خائف بودی از شما پوشیده نمی ماندند زیرا كه خائف را جز خائف نبیند و ماتمزده را ماتم زده بیند گفتند كدام وقت مرد در دوستی حق به نهایت رسد گفت چون نادان و دادن پیش او یكسان گردد گفتند چه گوئی درباره مردیكه می خواهد لبیك گوید و از بیم لالبیك لبیك بر زبان نگدارند گفت امیدوارم هر كس چنین باشد و خود را چنین داند هیچ لبیك گوئی برتر از وی نباشد پرسیدند اصل دین چیست گفت عقل گفتند اصلی عقل چیست گفت حلم گفتند اصلی حلم چیست گفت صبر ، احمد حنبلی گفت از فضیل شنیدم هر كس ریاست جست خوار گشت گفتم مرا پندی بفرمای گفت تابع باش نه متبوع و این پسندیده است بشر حافی گوید از فضیل پرسیدم زهد بهتر است یا رضا گفت رضا زیرا كه راضی هیچ منزلتی برتر از منزلت خود طلب نكند .

نقل است كه سفیان ثوری گفت شبی نزد فضیل رفتم و آیات و اخبار و آثار می گفتم از آن پس گفتم مبارك شبی كه امشب بود و ستوده نشستی كه امشب روی گشود همانا این نشستن بهتر از تنها بودن بود فضیل گفت ناستوده شبی كه امشب و تباه شبی كه دوش بود گفتم از چه روی گفت از آنكه تو همه ی شب دربند آن بودی مگر سخنی گوئی و افسانه ای آوری كه مرا خوش آید و من در اندیشه آن بودم تا از كجا پاسخی ستوده آورم كه تو را پسند افتد هر دو تن به سخنان خود از خدای تعالی باز



[ صفحه 184]



ماندیم پس تنهائی و مناجات با حضرت كبریا بهتر است .

نوشته اند روزی فضیل عبدالله بن مبارك را بدید كه نزد وی می آمد فضیل گفت از آنجا كه بیامده ای بازگرد و گرنه من باز گردم همانا می آئی تا مشتی سخن بر من پیمائی و من مشتی بر تو ، نقل است كه مردی به زیارت فضیل آمد گفت به چه كار آمده ای گفت از تو آسایشی یابم و مؤانست كنم فضیل گفت به خدای این به وحشت نزدیكتر است نیامده ای مگر اینكه مرا به دورغ به فریبی و من ترا به دروغ به فریبم هم از آنجا باز گرد ، و گفت همی خواهم بیمار شوم تا به نماز جماعت حاضر نشوم و خلق را دیدن لازم نشود و گفت اگر توانید بجائی ساكن شوید كه كسی شما را نبیند و شما كسی را ننگرید كه بسیار نیكو باشد و گفت منتی عظیم دارم و پذیرفتار شوم از كسی كه بر من بگذرد و بر من سلام نراند و چون بیمار شوم به عیادت من نیاید و می گفت چون شب اندر آید شاد شوم كه مرا خلوتی بی تفرقه است و چون بامداد دیدار گشاید اندوهگین گردم از كراهیت دیدار خلق كه نباید درآیند و مرا تشویش دهند و می گفت هر كس را از تنهائی وحشت رسد و با مردمان انس جوید از سلامت دور بماند و گفت هر كس از عمل خود گوید سخنش اندك بود مگر در آنچه او را به كار است و گفت هر كس از خدای تعالی بترسد زبانش گنگ شود و گفت چون خداوند بنده ای را دوست بدارد اندوه بسیارش دهد و چون دشمن بدارد جهان را بر وی فراخ گرداند و گفت اگر غمگینی در میان امتی بگرید جمله آن امت را در كار او اندوهگین سازد و گفت هر چیزی را زكوتی و زكاة خرد اندوه دراز است و ازین است كه رسول خدای صلی الله علیه و آله متواصل الاحزان بود و گفت همان گونه كه شگفتی دارد كه در بهشت اندر كسی بگرید عجب تر آنست كه در جهان خندان باشند و گفت چون خوف در دلی ساكن گردد چیزی را كه بكار نیاید او را بر زبان نگذرد و از چنان خوف شهوات و حب این سراجه سراسر آفات بسوزد و رغبت جهان را از دل بیرون كند و گفت هر كس از خدای تعالی نترسد از همه چیز بترسد و گفت خوف و هیبت هر بنده ای علم آن بنده باشد و زهد بنده در دنیا به قدر



[ صفحه 185]



رغببت بنده به آخرت باشد می گفت هیچ آدمی در این سرای امیدوارتر و ترسناكتر به خدای از ابن سیرین ندیدم و گفت اگر تمام دنیا را به من دهند از حلال بی حساب ننگ دارم چنانكه شما از مردار ننگ دارید و گفت جمله بدیها را در خانه ای جمع كردند و كلیدش را دشمنی دنیا گردانیدند و گفت در دنیا شروع كردن آسان و بیرون آمدن و خلاص یافتن دشوار است و گفت جهان چون بیمارستانی است و جهانیان در وی همچون دیوانگان ، دیوانگان را در بیمارستان غل و بند باشد و گفت به خدای اگر سرای آخرت از سفال پاینده بودی و سراچه دنیا از زر ناپایدار ، سزاوار در آن بود كه رغبت مردمان به سفال باقی باشد پس چگونه باشد كه دنیا جز سفال فانی نیست و آخرت جز زر باقی نباشد و گفت هیچكس را ازین جهان هیچ ندادند تا از آخرتش صد چند كسر نكردند زیرا كه تو را در پیشگاه ایزد تعالی همان خواهد بود كه كسب كرده ای و می كنی خواه بسیار كنی یا اندك گفت به جامه نرم و خوراك خوش لذت مگیرید كه فردا لذت آن جامه و طعام نیابید و گفت مردمان كه از یكدیگر بریده شدند به سبب تكلف بود هر گاه تكلف از میان برخیزد می توانند با همدیگر گستاخ زیست كنند و گفت سبحان تعالی كوهها را وحی فرستاد كه من بر یكی از شماها با پیغمبری سخن خواهم كرد همه كوهها تكبر كردند مگر طور سینا كه بر وی سخن فرمود با موسی علیه السلام چون سینا تواضع و فروتنی كرد او را پسندیدند و تواضع نسبت به حق فروتنی كردن و فرمانبردن است و آنچه فرماید پذیرفتن و گذاردن و گفت هر كسی خود با بها شمارد او را از تواضع بهره نیست و گفت سه چیز مجوئید كه نمی یابید عالمی كه علم او با میزان عمل راست افتد نیابید و بی عالم بمانید و عالمی كه اخلاص او با عمل موافق گردد مجوئید كه نیابید و بی عامل بمانید و برادر بی عیب مجوئید كه نیابید و بی برادر بمانید



پر در مقام تجربه ی دوستان مباش

صائب غریب و بیكس و بی یار می شوی



و گفت هر كس با برادر خود به زبان اظهار دوستی كند و در دل دشمن باشد خداوندش لعنت كند و او را كر و كور گرداند و گفت هنگامی بود كه آنچه



[ صفحه 186]



می كردند ریا بود اكنون بدانچه نمی كنند ریا می كنند یعنی ترك كردن . و گفت دوست داشتن عمل حق برای خلق ریا می باشد و عمل كردن برای خلق شرك است و اخلاص آنست كه سبحان تعالی تو را ازین دو خصلت نگاهدارد و گفت اگر سوگند خورم كه من مرائی هستم دوست تر دارم از آنكه گویم مرائی نیستم و گفت اصل زهد راضی بودن از خداوند است به آنچه كند و سزاوارترین خلق به رضای حق اهل معرفت هستند و گفت هر كس خدای را به حق معرفت بشناسد پرستش او را كند به حق طاعت و گفت فتوت در گذشتن از برادران است و گفت حقیقت توكل آن است كه به غیر از خدای امید ندارند و از غیر از خدای نترسند و گفت متوكل آنكس باشد كه به خدای واثق باشد نه خدای را در هر چه كند متهم نماید و نه شكایت كند یعنی ظاهر و باطن را در تسلیم درآورد و گفت چون با تو گویند خدای را دوست داری خاموش باش چه اگر گوئی ندارم كافر شوی و اگر گوئی دارم كردار تو به كردار دوستان نماند ، و گفت بسا مردان كه در طهارت خانه رود و پاك بیرون آید و بسا كسان كه در كعبه رود و پلید بیرون آید و گفت جنگ كردن با خردمندان آسانتر از حلوا خوردن با بی خردان و گفت هر كس در روی فاسق بخندد در ویران كردن مسلمانی سعی كرده باشد یعنی چون بر فاسق خوش بخندند كردار خود را چندان نكوهیده نداند و جسورتر گردد و آخرالامر از حوزه مسلمانی بیرون شود و گوید هر كس ستوری را لعنت كند آن ستور به زبان حال گوید آمین هر كدام از من و تو به خدای عاصی تراند لعنت بر وی باد و گفت اگر مرا خبر دهند كه تو را یك دعا مستجاب شود هر چه خواهی بخواه من آن دعا در حق سلطان آورم زیرا كه اگر آن دعا را در صلاح خود كنم در صلاح شخص من باشد اما صلاح سلطان صلاح مردمان است و گفت دو خصلت است كه دل را تباه كند بسیار خوردن و بسیار خفتن و گفت در شما دو خصلت است كه هر دو از جهالت است یكی اینكه چیزی شگفت نادیده می خندید و نصیحت می كنید و خود آن نمی كنید به شب بیدار نبوده ای و خدای می فرماید ای فرزند آدم اگر تو مرا یاد كنی من تو را یاد كنم و اگر مرا فراموش كنی من تو را فراموش نكنم و آن ساعت كه مرا یاد نكنی



[ صفحه 187]



بر زبان تو است نه بر سود تو، اكنون خوش بنگر تا چگونه می كنی و گفت خدای تعالی می فرماید یكی از پیغمبران را كه بشارت بده گناهكاران را كه توبه كنید می پذیرم و بترسان صدیقان را كه اگر به عدل با ایشان كار كنم همه را عقوبت فرمایم وقتی كسی با فضیل گفت مرا وصیتی كن گفت «ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار» آیا خداوندان پراكنده بهترند یا خداوند یگانه قاهر غالب. نوشته اند یك روز فضیل بر پسر خویش بدید كه دیناری را می سنجید و آن شوخ و چركنی كه در نقش زر بود پاك می نمود گفت ای پسر ترك این برای تو فاضل تر از ده اقامت حج و عمره است گفته اند یكبار پسرش را راه گمیز راندن بسته شد فضیل دست برداشت و گفت پروردگارا به دوستی من با تو وی را ازین رنجش خلاص بخش در حال شفا یافت و در مناجات خود می گفت پروردگارا تو مرا گرسنه می داری و عیال مرا گرسنه و برهنه می داری و شب چراغ نمی دهی تو این كار با اولیاء خود كنی من به كدام منزلت انی دولت یافتم و نیز در مناجات گفتی خداوندا بر من رحمت كن كه تو بر من عالمی و عذابم مكن كه تو بر من قادری نقل است سی سال هیچ كس فضیل را با دهان خندان ندید مگر آن روز كه پسرش بمرد تبسم نمود گفتند ای خواجه چه وقت خندیدن است گفت دانستم كه خداوند به مرگش راضی بود من نیز به موافقت رضای خدای تبسم كردم و در پایان عمر می گفت كه بر پیغمبران رشك ندارم چه ایشان را هم لحد و هم قیامت و هم دوزخ و هم صراط در پیش است و جمله با كوتاه دستی نفسی نفسی خواهند گفت و بر فرشتگان نیز رشك نبرم كه خوف ایشان از خوف بنی آدم بیشتر است از آن كس رشك دارم كه هرگز از مادر نخواهد زاد گویند یكی روز مقری خوش آواز پیش او آیتی خوش برخواند گفت او را نزد پسرم برید تا برخواند و گفت زنهار كه سوره القارعة نخوانی كه او طاقت سخن قیامت شنیدن ندارد قضا را مقری سوره القارعة برخواند آن پسر نیك نهاد نعره ای برزد و جان بسپرد. نوشته اند چون فضیل را وفات نزدیك رسید او را دو دختر بود با زن خود



[ صفحه 188]



وصیت نمود كه چون مرا در خاك سپارید ایشان را به كوه ابوقبیس برده روی به آسمان كن و بگوی خداوندا فضیل مرا وصیت كرد كه تا زنده بودم این زن ها را به طاقت خود می داشتم چون مرا به زندان گور محبوس كردی زنهاریان خود را به تو باز دادم چون فضیل را دفن كردند زن فضیل چنان كرد كه فضیل گفت با خدای مناجات كرد و بسیار بگریست در آن اثنا امیر یمن با دو پسر به آنجا رسید و آن زاری بشنید و داستان بپرسید زن آنچه بود بگفت امیر یمن گفت این دختران را به پسران خود دهم زن گفت بده، در حال عماری ساز كرد و فرش و دیبا بساخت و ایشان را به یمن برد و بزرگان شهر را انجمن ساخته عقد نكاح جاری و هر یك را ده هزار دینار كابین نهاد من كان لله كان الله له عبدالله بن مبارك گفت چون فضیل برخاست و وفات كرد اندوه از روی زمین برخاست یعنی تمام حالت حزن و اندوه در وجود او گویا بود در نفحات الانس مسطور است كه فضیل را پسری بود كه علی نام داشت و در زمان پدر به دیگر جهان شتافت و او از پدرش به بود و در زهد و عبادت و خوف از حضرت احدیت بهره ای وافی داشت روزی در مسجدالحرام نزدیك چاه زمزم خواننده ای این آیت برخواند «و یوم القیمة تری المجرمین» إلی اخرها علی بن فضیل بشنید و نعره بركشید و جان بسپرد در كتاب العوارف مسطور است كه فضیل می گفت «إذا وقعت الغیبة ارتفعت الاخوة و الاخوة فی الله مواجهة قال الله تعالی اخوانا علی سرر متقابلین.» در این كلام معانی مفصله است می گوید چون در میان دو تن یا تنی را با جماعتی غیبتی روی دهد و از دیدار همدیگر مهجور شوند حالت اخوت از میان برمی خیزد چه یكی از شرایط اخوت این است كه همدیگر را ملاقات نمایند و از حال همدیگر با خبر باشند و اگر یكی را حادثه ای یا حاجتی پیش آید در اصلاح و انجام آن بكوشند و چون از یكدیگر بی خبر باشند از بیگانگان بعیدتراند چه از بیگانه آن توقع كه از دوستان می رود نمی رود دیگر این كه چون یكدیگر را ملاقات نكنند و دیدار به دیدار همدیگر تازه نگردانند اسباب فراموشی شود و چون فراموشی آید از تفقد و تلطف و مرام و مقاصد یكدیگر بی خبر شوند و آثار اخوت از میان برخیزد و نیز ممكن



[ صفحه 189]



است چون دو نفر دوست صدیق از هم دور مانند مفسدین در میانه به سعایت و فساد مشغول شوند چندان كه رشته اخوت پاره بلكه به عداوت مبدل شود و اما اخوت در خدا عبارت از اطاعت و عبودیت و عبادت دائمی است چون از حال مواجهه و مكاشفه بعید گردند و در شرایط عبادت و طاعت و محبت با محبوب حقیقی قصور افتد البته از آستان كبریا دور و از رحمت های متواتر و نظر عنایت الهی مهجور گردند. شعرانی در كتاب لواقح الانوار می نویسد ابوعلی فضیل بن عیاض بن مسعود بن بشر التیمی ثم الیربوعی الخراسانی المنشاء من ناحیة مرو من قریة تعرف بفندین از عرفای عالی مقدار است از كلمات اوست «اهل الفضل هم اهل الفضل ما لم یروا فضلهم» مردمان فاضل در شمار فضلا هستند مادامی كه در مقام خودستائی و فضیلت نمائی نباشند، و از كلمات اوست «من احب أن یسمع كلامه اذا تكلم فلیس بزاهد» هر كس دوست می دارد كه چون تكلم نماید سخنش را به گوش آورند چنین كس زاهد نیست و دیگر می گفت «اذا اغتابك عدو فهو انفع لك من الصدیق فانه كلما اغتابك كان لك حسنانه» چون دشمنی در پس پشت تو سخنی از تو گوید كه ترا ناپسند افتد از سخن دوست برای تو سودمندتر باشد زیرا كه هر هنگام این گونه گفتار بد در كار تو آورد كردارهای نیكوی او بهره تو می شود و هم او گوید «سید القبیلة فی آخر الزمان منافقها و هناك یحذر منهم كانهم داء لا دواء له» در پایان جهان بزرگ هر دسته و گروهی كسانی می شوند كه دوروی باشند و در چنین هنگام ببایست از ایشان دوری گرفت گویا ایشان دردی هستند كه داروئی برای آن نیست و نیز می گفت «فر من الناس غیر تارك» از مردمان گریختن بگیر اما نه اینكه انجمن كسان را دست بازداری و دیگر می گفت «لیس هذا زمان فرح انما هو زمان غموم» این هنگام شادی نیست بلكه روزگار اندوه است و می گفت «لكل شی ء دیباجة و دیباجة القراء ترك الغیبة» برای هر چیزی دیباچه ای است و دیباچه آنان كه نبی [1] را می خوانند دست بازداشتن از ناخوش آیند گفتن درباره مردمان دیباچه آن نبی خواندن است و می گفت



[ صفحه 190]



هر كس معنی قرآن را بفهمد از نگارش حدیث بی نیاز است می نویسد فضیل یك سره آب كشی می كرد و از آن مزدوری كار زندگی خود و كسانش را می ساخت و می گفت آنان كه نبی را بردارنده اند نمی شایدكه او را نیازی به هیچ یك از فرمانفرمایان و توانگران روزگار باشد بلكه ببایست نیاز مردمان بدو باشد و می گفت از سخن سنجان و سخن سرایان بر كنار باش چه اگر این گروه دوستان تو باشند تو را به ستایشهائی بستانید كه در تو نیست و اگر با تو دشمن شوند درباره تو به دروغ گواهی دهند و مردمان از ایشان بپذیرند.

روزی سفیان بن عیینه نزد فضیل بنشست فضیل گفت شما دانایان چراغ فروزنده شهرها بودید و مردمان به فروز دانش شما روشنائی می گرفتند از آن پس تاریكی جهان شدید و شما ستارگان تابنده ای بودید كه به فروغ دانائی شما و درخشش داشن شما به راه راست راه می بردند و از آن پس اسباب سرگشتگی گشتید آیا هیچ كس از یزدان شرم نمی كند كه نزد این امیران می رود و از خواسته ی ایشان می گیرد با اینكه از كجا و چه مردم بیچاره به زور و ستم گرفته اند و آن هنگام پشت به نمازگاه خود می دهد و می گوید فلان از فلان با من چنین حدیث نهاد؟ سفیان چون این سخنان بشنید سر بجنبانید و گفت از خداوند آمرزش خواهم و بدو بازگشت نمایم و می گفت قاریان رحمانی اصحاب خشوع و ذبول و قاریان دنیائی اصحاب عجب و تكبر و فریفتن عامه هستند و می گفت الغیبة فاكهة القراء ناستوده گوئی درباره كسان در پشت سرایشان فاكهه ی قراء است وقتی با شعیب بن حرب در طواف فراهم شدند فضیل گفت ای شعیب اگر گمان بری كه از من و تو بدتر در این موقف حاضر شده اند پس گمانی بد برده باشی و می گفت هر كس برادری بی عیب طلب كند بی برادر ماند و می گفت با كسی رشته برادری مبند كه چون بر تو خشمگین شود بر تو دروغ بندد و می گفت این روزگار كار آخرت باطل شده است چه ازین پیش مردمان فرزندان برادران دینی خود را بعد از وی نگاهداری و تیمارداری می كردند تا بالغ و رشید می شدند چنان كه اولاد خودشان را می گفت آن كس برادر تو نیست كه چون چیزی را كه از تو خواسته ندهی از تو خشمناك شود و می گفت



[ صفحه 191]



«كان لقمان قاضیا علی بنی اسرائیل مع كونه عبدا حبشا لصدقه فی الحدیث و تركه ما لا یعنیه» با اینكه لقمان غلامی حبشی بود در میان بنی اسرائیل قضاوت و حكومت می راند برای این كه در آن چه می گفت به راستی بود و آن چه او را سودمند نبود فرو می گذاشت و می گفت درازی صراط پانزده هزار فرسنگ است پس ای برادر من بنگر چگونه مردی خواهی بود و می گفت هر كس قاری قرآن باشد در روز قیامت مسئول می شود چنان كه انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم از تبلیغ رسالت مسئول می شوند چه ایشان وارث پیغمبران هستند.

اسحق بن ابراهیم از فضیل بن عیاض خواستار شد كه از بهرش حدیثی براند فضیل گفت اگر از من طلب دنانیری می نمودی برای من آسان تر از این بود كه طلب حدیث نمودی و اگر تو ای مفتون به آنچه می دانی عمل نمائی تو را از شنیدن حدیث مشغول می دارد و می گفت عالم آخرتی علمش مستور و عالم دنیائی علمش منشور است پس متابعت كنید عالم آخرت را و حذر كنید از عالم دنیا از این كه با وی مجالست نمائید چه عالم دنیا شما را به واسطه آن غرور و زخرف و بیهوده ی خود و دعوی نمودن علم بلا عملش یا علم بدون صدق و راستی كه دارد مفتون و فریفته می نماید و می گفت اگر دانایان روزگار در دنیا زهد بورزند جبابره و فرمانفرمایان جهان در خدمت ایشان فروتن و مردمان فرمان بردار ایشان می شوند لكن چون علم خود را برای ابنای روزگار مبذول داشتند تا از اموال و فواید ایشان سودمند گردند در نزد اهل جهان خوار و سبكبار آمدند و از علامت زهد این است كه هر وقت ایشان را به جهالت توصیف نمایند شاد گردند خواه نزد امراء یا دیگران، و می گفت «من عرف ما یدخل جوفه كان عندالله صدیقا فانظر من این یكون مطعمك یا مسكین» هر كسی بداند كه در جوف او چه داخل می شود در حضرت خدای مقام صدیق یا بد پس از مسكین بنگر مطعم تو از كجاست مقصود این است كه هر كس در این جهان چنان به زهد و قدس و قناعت و دقت و دیانت كار كند كه حلال را از حرام بشناسد و جز از ممر حلال ننوشد و نپوشد و جز در محل حلال ننشیند و نخسبد چنین كسی البته دارای آن اخلاق و عبادت و اطاعت



[ صفحه 192]



و دیانت و امانت خواهد بود كه در خود مقام و منزلت صدیقان است.

دمیری در حیاة الحیوان در ذیل بیان حال بعیر می گوید فضیل بن عیاض را دختر كوچكی بود وقتی كف آن صغیرة دردناك شد روزی فضیل از حال و وجع او پرسید گفت ای پدر خوب است سوگند با خدای اگر خدای تعالی قلیلی از اعضای مرا مبتلا گردانیده بسیاری را عافیت عطا فرموده كف مرا دردناك و سایر بدنم را سالم داشته پس خدای را بر این عنایت حمد و سپاس است فضیل گفت ای دخترك من كف خود بمن بنمای چون بنمود فضیل ببوسید دخترك گفت ای پدر تو را بخدای سوگند می دهم مرا دوست می داری گفت بار خدایا وی را دوست می دارم گفت بد باد تو را از حضرت خداوند كبریا، سوگند با خدای گمان نمی بردم كه دیگری را با خدای دوستدار باشی فضیل نعره بركشید و عرض كرد ای سید من همانا دختركی خردسال مرا عتاب می كند تا چرا دیگری جز ترا دوست می دارم قسم به عزت و جلال تو هی چكس را با تو دوست نمی دارم روزی مردی از سختی حال خود به فضیل شكایت آورد فضیل گفت ای برادر من آیا مدبری جز خدای هست گفت؟ نیست گفت پس به خدای و تدبیر او خوشنود باش و دیگر می گفت من در حضرت خدای عصیان می ورزم و در خلق و خوی حمار و خادم خود اثرش می شناسم و می گفت چون خدای بنده را دوست بدارد اندوهش را بسیار و چون دشمن پندارد كار دنیای او را بر وی برگشاده می گرداند و می گفت «ترك العمل لاجل الناس ریاء و العمل لاجل الناس شرك و الاخلاص ان یعافیك الله منهما» فرو گذاشت عمل را برای خاطر مردمان ریاء است و بجای آوردن عمل را برای دانستن مردمان شرك است و اخلاص این است كه خداوندت ازین هر دو بلیت عافیت بخشد وقتی از میزان محبت از فضیل پرسش كردند گفت این است كه خدای را بر ماسوای او برگزیده بداری و می گفت اگر مرد با اهل مجلس خود ملاطفت نماید و با ایشان به خلق نیكو بگذراند از بهر او از قیام لیل و روزه روز بهتر است و می گفت بسا می شود كه مردی كلمه لا اله الا الله یا سبحان الله بر زبان می آورد و من بر وی از آتش دوزخ بیمناك می شوم گفتند چگونه است گفت اتفاق می افتد كه در حضور او غیبت می نمایند و او را آن غیبت نمودن



[ صفحه 193]



در عجب می آورد و از كمال استعجاب می گوید «لا اله الا الله» «یا سبحان الله» و موضع این كلمه در این موقع نیست بلكه موضعش این است كه برای این كار در نفس خود به نصیحت گراید و بگوید از خدای بترس.

وقتی در خدمت فضیل گفتند كه پسرش علی گفته است دوست می دارم كه در مكانی باشم كه مردمان را بنگرم و ایشان مرا ننگرند گفت چه خوش بودی كه می گفت در مكانی باشم كه مردمان را ننگرم و ایشان نیز مرا ننگرند، در نفحات الانس مذكور است كه فضیل بن عیاض از طبقه اولی واصلش از كوفه است و به قولی خراسانی الاصل از ناحیه مرو و به روایتی در سمرقند زاده و در باورد ببالیده و نیز گفته اند بخاری الاصل است و الله اعلم در هر صورت درالفاطش و بیاناتش غث و ثمین مشهود است و گاهی بیانی بر ضد بیانی دیگر می نماید معلوم می شود معنی او نیز از صورت خارج نیست.

بیان پاره كلمات و اخبار حضرت امام رضا علیه السلام كه در باب حرمت خمر و مسكرات وارد است

در كتاب سماء و عالم از محمد بن سنان مروی است كه از حضرت رضا علیه السلام شنیدم فرمود «حرم الله الخمر لما فیها من الفساد و من تغییر عقول شاربیها و حملها ایاهم علی انكار الله عزوجل و الفریة علیه و علی رسله و سایر ما یكون منهم من الفساد و القتل و القذف و الزنا و قلة الاحتجاز من شی ء من الحرام فبذالك قضینا علی كل مسكر من الاشربة انه حرام محرم لانه یاتی من عاقبتها ما یاتی من عاقبة الخمر فلیجتنب من یؤمن بالله و الیوم اخر و یتولانا و ینحل مودتنا كل شراب مسكرفانه لا عصمة بیننا و بین شاربیها.»

یزدان تعالی شراب انگوری را از آن حرام فرمود كه در وجود آن ترتیب فساد و تغییر عقول خورده آن حاصل می شود و بازمی دارد می خواران را بر انكار خداوند عزوجل و افترا بستن بر خداوند تعالی و پیغمبران خدای و نیز مفاسد دیگر كه از باده نوشان نمایان می شود كه از آن جمله است قتل نفس و قذف [2] و زنا و عدم اعتنا و خویشتن



[ صفحه 194]



داری از محرمات، پس به این جهت حكم فرمودیم بر اینكه هر مست كننده ای كه آشامیدنی است حرام است و از آغاز امر حرام شده است چه ازین جمله همان عاقبت بروز می كند كه از عاقبت شراب انگور، پس هر كس به خداوند و روز قیامت ایمان دارد و با ما اظهار دوستی می كند و خود را دوست دار ما می نماید باید از هر چه نوشیدنی كه مست نماینده است دوری نماید چه در میان ما و خماران و می بارگان پیوند و رابطه نیست.

بنده حقیر عرضه می دارد در این مسئله در طی این كتاب مبارك مكرر به اخبار ائمه اطهار سلام الله تعالی علیهم و دانایان جهان اشارت رفته است و در فصول سابقه این كتاب نیز مذكور شده است، همین قدر باید دانست صاحب شریعت مطهره ما صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «كلما حكم به الشرع حكم به العقل» و این كلام معجز نظام برترین ادله قاطعه اثبات نبوت خاصه و رتبت خاتمیت است و از آغاز ارسال رسل و ایفاد كتب آسمانی تا زمان میمنت اقتران حضرت خاتم الانبیاء هیچ پیغمبری دعوی این امر بزرگ را نفرموده است كه احكام شریعت من به طوری متقن و و محكم و جامع و انفع و اكمل و اشرف و اقدس است كه اگر تمام عقلای جهان گرد آیند و به دقت بنگرند همه تصدیق خواهند كرد كه تمام احكام و قوانین و قواعد و اوامر و نواهی این شریعت غرا بر طبق قانون عقل سلیم و نهج مستقیم است بلكه می فرماید حكم این شریعت و حكم جوهر عقل مساوی است.

و به عبارت دیگر این شریعت عین عقل است و چون شریعت سایر انبیاء عظام علیهم السلام دارای این رتبت جامعیت و كاملیت و شاملیت و مانعیت و حاملیت و حاكمیت نبود این دعوی را نفرمودند و برای حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و شریعت شرافت آیتش به ودیعت گذاشتند.

پس در این شریعت غرا به هر چه امر یا نهی فرموده یا حلال یا واجب یا مستحب یا حرام یا مكروه یا نجس یا ملعون یا مطرود یا مقبول یا محمود شمرده اند همه از راه عقل كامل و انارت نور دانش و بینش قدسی الهی است،و اگر تمام حكما و عقلای



[ صفحه 195]



جهان فراهم شوند و احكام شریعت اسلام را بسنجند می دانند برای بقا و دوام نظام عالم و صلاح حال بنی آدم و امر معاش و معاد برتر و بهتر از آن متصور و متخیل نخواهد شد، و ازین است كه حكمای جهان و عقلای ممالك روی زمین به هر سال و هر زمان انجمن كنند و در احكام و شرایع ادیان مختلفه محاوره نمایند و در آخر كار احكام این دین مبین را اختیار نمایند و پیروی نمایند و حكمت های طبیع و طبیه و عقلیه آن را مشروح سازند چنان كه در اغلب اماكن شرب خمر و مسكرات را موقوف و متروك و مفاسدش را باز نموده اند و منافع تطهیر و اختتان یا تعدد زوجات یا تجدید زوجه را لازم شمرده اند و فواید عقد نكاح و شناخته شدن اولاد و پدران و نماز و روزه و زكوة و ستردن موی و شارب و آداب ناخن گرفتن و امثال آن را خواه در عبادات یا جز آن معلوم كرده اند و پیروی می نمایند و از آن جمله شرب مسكرات است كه در حدیث شریف سابق مذكور و علل آن مسطور گشت علاوه بر آن خوب است از روی انصاف تصور كنیم و عقل خود را حاكم و حكم نمائیم آیا اخلاقی را كه شخصی در دیگری پسند نداشته باشد هیچ رضا می دهد كه در خودش بنگرند گذشتیم از مفاسد قتل و زنا و امثال آن كه از خوردن شراب ارغوانی پدید می آید گرفتیم شخصی كامل و با مغز است و چون از شراب ارغوانی پدید می آید گرفتیم شخصی كامل و با مغز است و چون از شراب مست گردد به عربده و خون ریزی و فتنه انگیزی نمی پردازد اما بنگریم آن حالات و انقلابات و حركات و سكنات و كلمات و كارهای ناشایسته نامطبوع بسیار نكوهیده كه از وی بروز می نماید آن كس كه مست نیست و به هوش خود باقی است می تواند در خود روا دارد التبه غیرت را می برد البته الفاظی بر دهان می آورد كه مخالف دین و آئین و بزرگی و خردمندی است و اگر یكی دو ساغر بیشتر نوشد از آنچه از شكم به حلق و از حلق به دهان و از دهان بیرون ریزد جامه ی بس مهوع و وقیح و كثیف بر تن پوشد و بر كناری در آن جمله غلطان درافتد و چون نسیم صبحگاهی او را هوشیار كند و حركات و افعال دوش و آن حال حالیه خود را بنگرد خجل و منفعل و معتذر گردد و روزها و شب ها در مقام اعتذار برآید و دیگران كه خواهند در آن معذرت با وی مساعدت كنند گویند می دانی این شخص



[ صفحه 196]



را به آن حال مستی نه عقل و نه شعور و نه فهم و نه ادراك و نه تمیز نیك از بدو نه چشم و گوش خوب و ناخوب و روشن و تاریك بود و نه مادر و خواهر را از بیگانه تفاوت می گذاشت نه پسر ساده روی خود را از پسر همسایه می شناخت هر گونه گفتاری و كرداری از وی روی داد و مرتكب حرام و قبیحی شد محل ایراد نیست زیرا كه مست و از همه چیز بی خبر بود، به بینم آیا هیچ نفسی كه خود را در زمره بنی آدم بداند دوست می دارد كه این حركات را از وی بنگرند و او را در چنین حالت دریابند و در معذرت او این گونه سخن ها بگویند شخصی در تمام عمر زحمت ها می كشد و ملاحظات می نماید و رنج ها بر خود متحمل می شود و سرد و گرمی ها و نیش و نوش ها بر خود هموار می نماید تا او را از زمره عقلای جهان و عفیف و شریف بخوانند آن وقت تمام این مطالب را در شبی به دو سه ساغر می تلخ می فروشد گمان نمی رود اگر كسی را نفس اماره بیچاره نسازد و عنان خودداری از دستش نرباید هرگز مرتكب محرمات شرعیه نشود.

مثلا فرموده اند زنا حرام است و درجه چند برای زنا قرار داده اند و مكافات هر یك را به یك اندازه مقرر فرموده اند مثلا اگر زانی صاحب زوجه و زانیه صاحب زوج باشد عقوبتش از دیگر اقسام اشد است چه در كار مواریث اختلال افتد و چون چنین شود آخرالامر اسباب انقراض نسل بنی آدم می شود دیگر این كه هر عاقلی به حكم عقل متین صاحب غیرت می شود چگونه شخصی عاقل چیزی را برای خود می پسندد كه او را منسوب به عدم غیرت دارند زیرا كه البته چون كسی با زن دیگری معاشرت كند معاشرت دیگری را هم با زوجه خود تجویز می نماید و اگر در ظاهر نكند در باطن چندان منكر نیست و اگر چندان غیور است كه در حق خود روا نمی دارد اگر این غیرت از روی حقیقت باشد البته در زن امثال خود و برادران دینی خود نیز باید داشته باشد زیرا كه بنی نوع انسان اگر بر یك دین باشند كه به طریق اولی و اگر نباشند هم برادر نسبی هستند پس چگونه بدون رضای همدیگر و قبول عقد نكاح آمیزش با هم را روا می دانند و اگر در باب اسرای كفار سخن در میان آید تفصیلی دیگر دارد مثلا



[ صفحه 197]



هیچ عاقلی روا نمی دارد كه عمر خود را بیهوده به مصرف آورد یا در كاری صرف كند كه بعضی مفاسد بر آن مترتب شود پس اگر قمار را نهی فرموده اند به همین ملاحظات است كه عمر تلف مال تلف دین تلف زمان مراعات عبادات و طاعات تلف عزت و شرف تلف ملاحظه مجالست با امثال و اقران تلف می شود به علاوه جنگ ها و خصومت ها و خون ریزی ها و فتنه انگیزی ها و سلب مودت ها و اتحادهای چندین سال ها همه موجود است بنگریم هیچ عاقلی تجویز این امر را می نماید و كذالك غیر ذلك اگر بخواهیم علل هر یك از محلات و محرمات را با حكمت هائی كه در آن است و یكی را می دانیم و هزارش را نمی دانیم نگارش دهیم مجلدات عظیمه كثیره خواهد.

و نیز در سماء و عالم و عیون اخبار و علل الشرایع از فضل بن شاذان مذكور است كه در جمله چیزهائی كه حضرت امام رضا علیه السلام برای مأمون مرقوم فرموده بود این بود «من دین اهل البیت صلی الله علیه و آله و سلم تحریم الخمر قلیلها و كثیرها و تحریم كل شراب مسكر قلیله و كثیره و ما اسكر كثیره فقلیله حرام و المضطر لا یشرب الخمر لانها تقتله». از جمله احكام و اوامر اهل بیت صلوات الله و سلامه علیهم این است كه خمر را خواه اندك آن باشد یا بسیار آن و هر شرابی و آشامیدنی كه مست كننده باشد خواه قلیل یا كثیر آن را حرام باید شمرد و آن چه بسیارش مست كند اندكش نیز حرام است یعنی چنان نباید دانست كه اگر مثلا كسی ده مثقال یا كمتر یا بیشتر خمر بیاشامد و او را مست نكند او را حلال است زیرا كه از جد اسكار بیرون است زیرا كه برای منهیات و محرمات استثنائی نیست و اگر باشد آن پرده نهی گسیخته گردد و قلیل به كثیر پیوسته شود و از این باب رعایت قورق است كه می فرماید اگر كسی مضطر هم باشد نباید بخورد زیرا كه آخرالامر او را تباه گرداند.

و نیز در آن كتاب از آن حضرت علیه السلام مروی است «ان من سقا صبیا جرعة من مسكر سقاه الله من طینة الخبال حتی یأتی بعد مما أتی و لن یأتی ابدا یفعل به ذالك مغفورا له او معذبا» هر كس كودكی را جرعه از چیزی كه مست كننده است بیاشاماند خداوند او را از صدید اهل جهنم بیاشاماند تا گامی كه علت و عذر این امر را



[ صفحه 198]



كه مرتكب شده است بیاورد و هرگز نتواند عذر این كاری را كه در حق آن كودك روا داشته است بیاورد خواه آمرزیده شده یا به آن گناه بزرگ معذب باشد و در این حدیث مبارك آغازش به لفظ آن كه برای تحقیق و اثبات است مصدر شده و در اواخرش به لفظ لن كه بر نفی ابد دلالت دارد ملفق گردیده است و این هر دو برای عظمت امر منهی عنه است و البته هر چه مفاسد و معایبش بیشتر است نهی و حرمت آن قوی تر می شود و چون خمر را ام الخبائث شمارند و مفسده اش را كه از تمام محرمات بیشتر دانند در حرمت و نهی آن این چند تشدد فرمایند و ازین است كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در باب نبیذ آن گونه كلمات فرماید كه مشهور و معروف است و نیز به این حدیث مبارك در همان كتاب در مقامی دیگر نگارش شده و در آخر آن مرقوم است «و علی شارب كل مسكر مثل ما علی شارب الخمر» حد خورنده شراب ناب و سایر مسكرات مساوی است.

و هم در سماء و عالم از كتاب فقه الرضا علیه السلام مسطور است كه فرمود «اعلم یرحمك الله ان الله تبارك و تعالی حرم الخمر بعینها و حرم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم كل شراب و مسكر و قال صلی الله علیه و آله و سلم الخمر حرام بعینها و المسكر من كل شراب فما اسكر كثیره فقلیله حرام و لها خمسة اسامی فالعصیر من الكرم و هی الخمرة الملعونة و النقیع من الزبیب و البتع من العسل و المزر من الشعر و غیره و النبیذ من التمر و ایاك ان تزوج شارب الخمر فان تزوجته فكانما قدت الی الزنا و لا تصدقه اذا حدثك و لا تقبل شهادته و لا تأمنه علی شی ء من مالك، فان ائتمنته فلیس لك علی الله ضمان و لا تؤاكله و لا تصاحبه و لا تضحك فی وجهه و لا تصافحه و لا تعانقه و ان مرض فلا تعده و ان مات فلا تشیع جنازته و لا تصل فی بیت فیه خمر محصرة» بدان كه خداوندت رحمت كند كه یزدان تعالی خمر را بعینها حرام فرموده است یعنی در قرآن یاد فرموده و رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم هر مشروبی را كه مست كننده باشد حرام گردانیده و می فرماید خمر بعینها حرام است و مسكر از هر گونه شرابی و آشامیدنی حرام است و آن چه بسیار مسكر باشد اندكش نیز حرام است و برای آن پنج اسم است پس آنچه اسم از درخت انگور و آب



[ صفحه 199]



افشرده انگور حاصل شود آن خمره ملعونه است و آنچه از آب مویز به عمل آورند و شرابی كه از عسل بگیرند و آن چه از آب جو و ارزن و جز آن مأخوذ دارند نقیع و بتع به تقدیم باء موحده بر تاء مثناة فوقانی و مزر به تقدیم معجمه بر مهمله گویند و نبیذ آن است كه از خرما بگیرند و بپرهیز و بر حذر باش از این كه با كسی كه شارب الخمر است تزویج كنی و اگر با او تزویج نمائی چنان است كه به زناكاری پرداخته باشی و اگر شارب الخمر حدیثی با تو براند او را تصدیق مكن و اگر به چیزی گواهی دهد گواهی او را مپذیر و او را بر اموال خود امین مگردان پس اگر او را امین مال خود بگردانی و اموال تو را تلف نماید برای تو بر خداوند ضمانتی نیست یعنی حفظ مال و عوض آن را خدای ضمانت نمی فرماید و با شارب الخمر هم كاسه و هم خوراك مشو و با او مصاحبت مكن و در چهره اش خندان مشو و با او معانفه مفرمای و با او مصافحه مكن و اگر بیمار شود به عیادتش قدم مسپار و اگر بمیرد در تشییع جنازه اش راه برمگیر و در آن خانه كه در آن جا خمر را در ظرفی و خمره تنگ انداخته باشند نماز مگذار و در مائده كه بعد از برخاستن تو برآن خمره بیاشامند طعام مخور و با می خواره هم نشین مشو و چون بر وی بگذری بدو سلام مران و اگر بر تو سلام براند در هیچ بامداد و شامگاهی بدو پاسخ مده و با او در هیچ مجلسی فراهم مشو چه لعنت خداوندی چون فرود آید تمام مجلسیان را فرو گیرد و خداوند تعالی خمر را حرام فرموده است به واسطه ان فسادی كه در آن است و بطلان عقولی كه در حقایق آورد و شرم را كه از روی می برد.

«و إن الرجل اذا سكر فربما وقع علی امه أو قتل النفس التی حرم الله و یفسد امواله و یذهب بالدین و یسی ء المعاشرة و یوقع العربدة و هو یورث مع ذالك الداء الدفین فمن شرب الخمر فی دار الدنیا سقاه الله من طینة خبال و هی صددص أهل النار» و چون مردی از می ناب سرمست و خراب شود بسیار افتد كه بخواهد با مادر خود زنا كند یا قتل نفس محترم نماید و اموالش را فاسد سازد و دین را ببرد و او را در معاشرت نكوهیده خوی سازد و مورث عربده و ستیزه كه مولد همه گونه شر است



[ صفحه 200]



بشود و این می بارگی با این مفاسد كه مذكور شد در دهای مزمن آورد پس هر كس در این جهان می بخورد خداوند تعالی او را در آن جهان از طینت خبال كه صدید اهل دوزخ است بچشاند در مجمع البحرین مسطور است قول خدای تعالی «یسقون من صدید» چرك و خون است یا آن چه از پوست های دوزخیان سیلان می نماید.

و خبال به فتح خاء معجمه و باء موحده به صدید اهل دوزخ تفسیر شده است و آنچه از فروج زناكاران بیرون می آید و آن جمله را در دیگهای دوزخ فراهم كرده آتشیان را می آشاماند مزر به كسر میم و زای معجمه و راء مهمله نبیذی است كه از جو و ارزن و به روایتی از گندم می گیرند از ابن عمر روایت می كند كه در تفسیر اقسام نبیذ گفت بتع نبیذ انگبین وجعه نبیذ جو و مزر نبیذ ارزن و سكره از تمر و خمر از عنب و انگور است و اما سكر به تسكین راء مهمله خمر مردم حبشه است و در حدیث وارد است الممزار لا یطیب الی سبعة آباء ممزار تا هفت پشت پاك نمی شود عرض كردند ممزار كیست فرمود مردی كه مالی را از ممری كه حلال نباشد كسب كند و به آن مال اختیار زوجه یا سریه نماید و او را فرزندی پدید آید و این فرزند همان ممزار باشد جوهری گوید: سكر كه به سكون راه خمر حبشه و آن نیز از ذره یعنی ارزن است و هم آن را سقرقع گویند تمزر به معنی اندك آشامیدن شراب است.

در سماء و عالم و تفسیر علی بن ابراهیم در بیان آیه شریفه «انما الخمر و المیسر» مروی است كه هر مست كننده از آشامیدنی خمر است اذا اخمر گاهی كه پرده عقل شود و شخص را از تمیز نیك و بد محروم نماید لاجرم تمام مسكرات بر حسب این معنی خمر هستند و آن چه بسیارش حرام است اندكش حرام است و این تحریم از آنجا شد كه جناب ابی بكر صدیق قبل از آن كه خمر حرام شود می ناب می خورد و چون در وی اثر می كرد شروع بر گفتن شعر و گریستن بر كشتگان مشركان از اهل بدر می فرمود چون به عرض رسول خدای صلی الله علیه و آله رسید فرمود «اللهم امسك علی لسانه» بار خدایا تا او را این حال و این مقال است زبانش را از گفتن بازدار لاجرم ابوبكر نتوانست سخن كند تا گاهی كه مستی از سرش بیرون شد لاجرم یزدان



[ صفحه 201]



تعالی بعد از این كیفیت در حرمت خمر آیه بفرستاد و در آن روزگاران از بسر و تمر بود و چون آیه تحریم نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون خرامید و در مسجد جلوس كرد و بفرمود تا آن ظرف ها و خمره ها كه نبیذ می افكندند بیاوردند پس آن جمله را سرنگون ساخت و فرمود هذه كلها خمر و قد حرمها الله این جمله خمر است كه عقل را زائل كند و خداوند آن را حرام فرموده الحدیث و در آن اوقات از تمام اشربه فضیخ را بیشتر می آشامیدند.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید فضیح با فاء و ضاد و یای حطی و خاء معجمه آن شرابی است كه از خرما و بسر یعنی غوره خرما كه با تمر مخلوط می كردند می گرفتند و بسیارش مست می كند و قلیلش نیز حرام است، بالجمله اخبار در این باب بسیار است و رد باب فقاع كه آب جو باشد خبری از حضرت كاظم علیه السلام به روایت علی بن یقطین وارد است كه دلالت بر كراهت آن می نماید و بالجمله از خبری كه مسطور شد اولا معلوم شد كه بدترین مسكرات خمر است كه آب انگور و می ارغوانی است چه فساد و اختلالش در عقل بیشتر است و آن را ملعونه فرموده اند دیگر این كه به علاوه مفاسد مذكور مورث امراض مزمنه هستند دیگر این كه فرمود «حرم الخمر لما فیها من الفساد و بطلان العقول فی الحقایق و ذهاب الحیاء من الوجه.»

و در اینجا معلوم شد كه شراب انگوری در مزاج هر شخص اثر كند و عقل او را رنجور نماید و بر حسب استعداد هر مزاجی تصرف نماید و اگر از شخص بواسطه قوت مزاج و مایه مغز پاره حركات و افعال و اقوال كه از دیگر جهال بروز كند نكند نه آن است كه باید خود را مستثنی و مجاز بشمارد و بگوید من اگر می بخورم از من شری و فسادی و اختلالی ظاهر نمی شود فرضا اگر دارای خردی كامل و هوشی نامدار باشد عقل او را در ادراك حقایق و دقایق مطالب باطل نماید و این حال چیزی نیست كه محسوس دیگران شود بلكه راجع به كیفیات است منتهای امر چون نوبت حل معضلات و فهم حقایق و درك دقایق و معارف رسد مردم دانا از بیان او استنباط بطلان عقل و ادراكش را می نمایند پس هیچ كس نتواند خود را از این بلیت و حادثه محفوظ



[ صفحه 202]



و معاف بداند چنان كه ذهاب شرم و حیا از چهره ازاد مردان یكی از دلایل بطلان عقل است، و این كه می ناب را خمر نامیده اند كه در لغت به معنی پوشش است برای این است كه پرده شعشعه عقل دوربین است و در اینجا هیچ عاقلی و هیچ عقلی را مستثنی نداشته اند چه در هر كسی به اندازه استعداد او كار خود را می كند و گوهر او را بروز می دهد.



باده نی در هر سری شر می كند

آن چنان را آن چنان تر می كند



و این نه آن است كه بر اوصافی كه از عقل سلیم ظاهر می شود حمل باید كرد بلكه اوصاف و اخلاق و مشتهیات نفسانیه را قوتی دیگر و ظهور و نمایشی دیگر می دهد نه این است كه مثلا بر قوه فهم معقولات و ادارك و حقایق و دقایق بیفزاید بلكه بی گمان از آن جمله كه اوصاف نفس ناطقه انسانی است می كاهد و غالبا مخائل بهیمیه را كه قبل از خوردنش ظهوری نداشت ظاهر می سازد چنان كه مردمان شجاع را حالت تهور بیفزاید و خورندگان و آشامندگان را بر خوردن و آشامیدن نیرومندتر گرداند و مردم ستیزنده را بر ستیز دلیرتر سازد و حافظین اسرار را كشاف اسرار گرداند به اصطلاح می خواران مستی است و راستی و این خود دلیل بر بطلان عقل است.

و اگر شخصی جواد باشد این قوه را چنان مایه ور گرداند كه به حالت غلطبخشی و اتلاف و اسراف كه مذموم است برساند و اگر مردی رحیم باشد چنان او را دیگرگون و آن صفت را به هیجان آورد كه از حد آن تجاوز كند و در آن جا كه نباید و فسادها برانگیزد به عفو و گذشت رود و غیر موقع رحمت آورد و اگر صفت خشم بر وی استیلا دارد چنانش آشفته كند كه در آن جا كه باید كسی را مختصر تأدیبی نماید حكم به قتل او می دهد و اگر غیور است چنانش در جلوه درآورد كه اگر كسی را باید در پرده بدارد او را در زیر خاك دفن كند تا از نظر نامحرم مستور بماند و اگر اندك بی مبالات باشد چنانش سست نماید كه ناموس خود را در حضور خود به باد دهد كذلك غیر ذلك و اگر در تمجید آن از حكمای بزرگ روایتی و حكایتی آورند برای آن است كه ایشان این آب را برای پاره ای معالجات و امراض یا مدد اشتها و اشتغال نفس



[ صفحه 203]



از پاره هموم و غموم و یا تقویت مزاج مثل پاره دواهای دیگر شمرده اند لكن مقدار شرب آن را به اندازه ای كه بطلان عقل و فكر نیاورد دو منجر به مفاسد نشود دانسته و تجویز كرده اند. [3] .

بسیار مشروبات و مأكولات و مركبات و ادویه است كه برای فواید منظور تجویز كرده اند لكن مقدار شرب و اكل و استعمال آن را هم معین كرده اند همان طور كه در آنها مفاسد عظیمی حاصل می شود در این نیز این حكم را دارد و تجویز نمی كنند البته اگر عسل را كه «فیه شفاء للناس» فرموده اند از مقدارش بیشتر بخورند كه اسباب تولد امراض مهلكه بشود حرام خواهد بود و اگر سناء مكی را كه این همه اخبار در خواص آن رسیده است یك مثقال اضافه بخورند و مولد مرض دیگر شود حرام است، اگر نان و گوشت را كه اسباب بقای هیكل حیوانی است مقداری اضافه بخورند كه مرض سخت بیاورد و هلاك سازد حرام است و اگر در این باب فرمایشی صریح نیست اما در بیان پرهیز كه اخبار متعدده وارد است و سیر ناشدن و از مائده برخاستن این معنی مندرج است و چون مسكرات را در عقل آدمی و حواس باطنیه او دستی قوی است و مخرب است از این روی تصریح فرموده اند و چون كیفیاتی در آن است كه هر كس در شرب مدام مداومت جوید به تقلیل نمی ایستد این است كه قلیل و كثیرش را حرام و حد شرعی آن را مساوی گردانیده اند و اگر شعرای روزگار یا پاره ای جهال در مدح آن سخن ها رانده اند برای همان كیفیاتی است كه از آن حاصل می شود و مطبوع است.

اما صاحب شرع انور چون از نتیجه آن باخبر است این است كه نهی شدید می كند و حرام می گرداند چه بر ضررهای جانی و مالی و جسمانی و روحانی و عقلانی و نظام عالم و دوام بنی آدم كه ازین مشروب حاصل است آگاه است اما در خود انگور



[ صفحه 204]



و اقسام آن و غوره و آب غوره و سركه و آن چه از رز به عمل آید تأكید می فرماید و خاصیت ها از آن مذكور می دارد و خود نیز می خورد و می آشامد یا ماءالشعیر را مدح می كند و برای رفع امراض مزمنه حكم می دهد یا خرما و اقسام آن را یا عسل یا ارزن یا گندم و جو و مویز را آن همه تمجید و در خوردنش تأكید می فرماید پس معلوم می شود كه نهی از پاره ای هم همه از روی حكمت و منفعت است و ابدا هیچ عاقل بی غرض را نمی رسد كه چون و چرا نماید و از راه انكار بیرون آید و اگر بیاید او را عاقل نمی شماریم چنان كه حكمای امروز عالم بر این متفقد و نمی آشامند و از هر یك اسكارش بیشتر باشد بیشتر اجتناب نمایند و حكمت نهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را دریافته اند و چون خمر سكرش از سایر مشروبات بیشتر است رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهی فرموده است كه به خمر معالجه شود و اطفال را بیاشامند بلكه نهی فرموده است كه بهایم را بیاشامند و فرموده گناهش بر كسی است كه سقایت كرده است. چنانكه در سماء و عالم سند به ابی هریره و ابن عباس منتهی می شود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آخرین خطبه ای كه براند فرمود هر كس در دار دنیا شرب خمر نماید خداوند عزوجل او را از سم مارها و كژدم ها شربتی سقایت فرماید كه هنوز نیاشامیده گوشت صورتش در آن ظرف فرو ریزد و چون بیاشامد گوشت او و جلد او مانند مردار تباه شود چنان كه اهل محشر از بوی آن متأذی شوند تا گاهی كه او را بر حسب فرمان یزدان به دوزخ برند و شارب خمر و فشارنده خمر و معتصر خمر و بایع خمر و مبتاع خمر و حامل خمر و آن كس كه خمر را بدو حمل كنند و خورنده بهای خمر در عار آن و گناه آن مساوی هستند دانسته باش كه هر كس خمر را به یهودی یا نصرانی یا صابئی یا هر كس از مردمان سقایت كند بر آن كس همان وزر است كه بر شارب آن است آگاه باشید كه هر كس خمر را بفروشد یا خریداری كند برای دیگری خداوند عزوجل قبول نمی فرماید از وی نمازی را و روزه ای را و حج و اعتماری را تا گاهی كه از آن كار توبه كند پس از آن فرمود خداوند عزوجل خمر را بعینها حرام فرمود و مسكر هر مشروبی را آگاه باشید كه هر سكر آورنده ی



[ صفحه 205]



حرام است.

و هم در آن كتاب از فقه الرضا علیه السلام مروی است كه فرمود «اعلم ان اصل الخمر من الكرم اذا أصابته النار أوغلا من غیر أن تصیبه النار فهو خمر و لا یحل شربه الا أن یذهب ثلثاه علی النار و یبقی ثلثه فان نش من غیر أن تصیبه النار فدعه حتی یصیر خلا من ذاته من غیر أن یلقی فیه شی ء فان تغیر بعد و صار خمرا فلا بأس أن تطرح فیه ملحا أو غیره حتی یتحول خلا» اصل و مایه خمر از درخت انگور است یعنی از آب انگور است گاهی كه آتش بدو رسد یا به جوش و غلیان اندر شود بدون اینكه آتش آن را برسد، پس چنین آبی را خمر گویند و آشامیدن آن حرام است مگر این كه همچنان كه بر روی آتش نهاده اند چندان بجوشد تا از سه بهره دو بهره خوراك آتش و ضبط دخان گردد و یك بهره اش بماند پس اگر بدون آتش رسیدن به آن آواز جوشیدنش برخیزد آن را به حال خود بگذار تا بر حسب طبیعت و ذات خودش بدون اینكه چیزی در آن اندازند سركه شود و اگر بعد از آن حالتش بگشت و خمر گردید باكی بر آن نمی رود كه نمك یا چیزی دیگر در آن افكنی تا از آن حال بگردد و سركه شود.

و هم در آن كتاب از محمد بن عیسی مروی است كه به حضرت ابی الحسن علیه السلام نوشتم فدایت گردم نزد ما مطبوخی است كه در آن غوره ریخته و گاهی می شود كه آب انگور در آن ریزند و با گوشت ممزوج داشته بپزند و از ایشان روایت كرده اند در باب عصیر كه چون بر آتش نهند نباید از آن آشامیده شود تا گاهی كه دو ثلثش برود و یك ثلث بماند و سخن در این می نمایند كه آن چه در این دیگ آب گوشت كه ازین عصیر در آنجا ریزند همین منزلت و حكم را دارد و اینك از تمام آن اجتناب كرده اند تا مولای ما در این باب اذن بدهد آن حضرت به خط مبارك فرمود «لا بأس بذلك» باكی در خوردن آن نیست.

و دیگر در سماء و عالم و عیون از حضرت امام رضا از آباء عظامش مروی است كه امیرالمومنین علیهم الصلوة و السلام فرمود «كلوا خل الخمر فانه یقتل الدیدان



[ صفحه 206]



فی البطن» بخورید آن سركه را كه از نخست خمر بوده و منقلب به سركه شده چه كرم های شكم را می كشد «و قال علیه السلام: كلوا خل الخمر ما انفسد و لا تاكلوا ما افسدتموه انتم» آن سركه را كه از شراب حاصل شده و خمر بر حسب ذات خودش فاسد و منقلب به سركه شده است بخورید لكن آن سركه خمر را كه شما شرابش را به بعضی چیزها فاسد ساخته اید و فسادش بالذات نبوده است نخورید، و هم در آن كتاب از فقه الرضا علیه السلام مروی است كه فرمود: «إن صب فی الخمر خل لم یحل اكله حتی تذهب علیه ایام و تصیر خلا ثم كل بعد ذلك» اگر سركه را در خمر بریزند خوردنش حلال نیست مگر آنكه چندین روز بر آن برگذرد و سركه بگردد از آن پس بخور.

و هم در آن كتاب از عبدالعزیر بن مهتدی مروی است كه به حضرت امام رضا علیه السلام مكتوب نمودم فدایت گردم عصیر خمر می شود پس سركه بر آن می ریزند و چیزی كه حالش را می گرداند تا سركه می شود فرمود باكی به آن نیست یعنی چون آب انگور خمر شود و به دستیاری سركه یا چیز دیگر كه بر آن ریزند منقلب به سركه گردد باكی در خوردن آن نیست.

و هم در آن دو كتاب از فضل بن شادان مسطور است كه از حضرت امام علیه السلام شنیدم می فرمود گاهی كه سر مبارك امام حسین صلوات الله علیه را به جانب شام بردند یزید علیه اللعنه فرمان كرد بر زمین نهادند و نیز مائده بگذاشتند و خودش و اصحابش مشغول خوردن طعام و آشامیدن فقاع شدند و چون از آن كار فراغت یافتند فرمان كرد تا آن سر مطهر را در طشتی گذاشته و رقعه شطرنج بر سریرش بگسترد و یزید ملعون مشغول لعب شطرنج شد «إلی أن قال و یشرب الفقاع فمن كان من شیعتنا فلیتورع من شرب الفقاع و الشطرنج و من نظر إلی الفقاع و إلی الشطرنج فلیذكر الحسین علیه السلام لیلعن یزید و آل زیاد یمح الله عزوجل بذلك ذنوبه و لو كانت بعدد النجوم» تا حدیث آن حضرت به آنجا كشید كه یزید خبیث شرب فقاع می نمود پس هر كس از شیعیان ما می باشند باید از شرب فقاع گریز و پرهیز گیرد و از بازی سترنگ دوری گزیند و هر كس نظر به فقاع و شطرنج كند پس مصائب امام علیه السلام را به یاد



[ صفحه 207]



بگذراند و آل زیاد را لعنت كند خداوند عزوجل به همین سبب گناهان او را بیامرزد اگر چه به شماره ستارگان آسمان باشد.

و هم در آن كتاب از كتاب فقه الرضا علیه السلام مروی است كه فرمود «اعلم أن كل صنف من صنوف الاشربة التی لا تضر العقل شرب الكثیر منها لا بأس به سوی الفقاع فانه منصوص علیه لغیر هذه العلة و كل شراب یتغیر العقل منه كثیره و قلیله حرام اعاذنا لله و ایاكم منها» بدان كه هر صنفی از اصناف اشربه كه در آشامیدن بسیار آن زیانی به عقل نرسد باكی به آن نیست مگر فقاع چه در فقاع از جانب شریعت نص شده است برای غیر این علت یعنی غیر علت مذكور و هر شرابی كه عقل از آن دیگرگون شود بسیارش و اندكش حرام است خداوند ما و شما را از آن پناهنده باد. خردمندان را معلوم باید باشد كه گوهر عقل جوهری است آسمانی و گوهری است ربانی و از جنس عالم دیگر است لاجرم از هیچ گونه اكل و شرب و حادثه ای زوال و بطلان و نقصان و فساد نگیرد پس استعمال این الفاظ درباره عقل نه از حیثیت آن است كه بالذات و الطبیعة انقلاب و اختلال و اضطرابی یابد بلكه به واسطه اغشیه و اغطیه جهل و بعضی حوادث بر آدمی ورود می كند احكام و آیاتی كه باید از عقل بروز نماید موانعی پدید شود كه عقل را بكار خود نگذارد و بعضی چیزها ظهور نماید كه از عاقل پسندیده نیست ازین روی گویند عقل او زایل و باطل یا تباه شده است و حال این كه این اوصاف غیر مترقبه و آثار غیر محموده از نتایج جهل و غباوت و شقاوت و جنون و حمق و امراض دیگر ظاهر و غالب می شود و اگر مقام و رتبت عقل جز این بود از عقول عشره سخن نمی رفت و صادر اول را عقل كل نمی خواندند و اخبار و بیانات علما و فقها در این باب بسیار است و ازین پیش در طی این كتب مباركه مذكور و ازین بعد نیز انشاءالله تعالی در مقامات خود مسطور می شود.

و هم در آن كتاب از ریان بن صلت مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم فرمود «ما بعث الله نبیا الا بتحریم الخمر و أن یقر له بان الله یفعل ما یشاء و أن یكون فی تراثه الكندر» هیچ پیغمبری را خدای نفرستاد مگر اینكه امتش را



[ صفحه 208]



به حرام بودن خمر بخواند و اقرار نماید كه خداوند فعال ما یشاء است و اینكه در متروكات و میراث آن پیغمبر كندر باشد و ازین پیش به پاره فواید كندر و تیز كردن هوش و قوت حافظه اشارت شد و از اینجا شأن و مقام فساد خمر معلوم می شود و هم ازین خبر معلوم می گردد كه هیچ پیغمبری شارب الخمر نبوده و امتش را تجویز خوردن خمر نمی فرموده بلكه حكم به تحریم آن می نموده است و دیگر در سماء و عالم از محمد بن عرفه مروی است كه گفت در خراسان بودم در ایام امام رضا علیه السلام و مأمون پس در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم یابن رسول الله در خوردن انجیر چه می فرمائی فرمود هو جید للقولنج فكلوه خوردن انجیر برای رفع مرض قولنج مفید است بخورید از آن.


[1] يعني قرآن.

[2] يعني فحش به ناموس و نسبت فحشاء.

[3] اين سخن اطباء و حكماي متقدم است، ولي حكماء و اطباي جديد متفق اند كه شراب (آنچه مسكر است و داراي الكل مي باشد) باعث فساد خون و مزاج است، و به هيچ وجه شرب آن را تجويز نمي كنند اگر چه خود به رعايت رسم اعيان و اشراف مي نوشتند.